یک روز یه آقا خرگوشه....................... رسید به یه بچه موشه
موشه دوید تو سوراخ ......................... خرگوشه گفت : آخ
وایسا، وایسا، کارت دارم...................... من خرگوش بی آزارم
بیا از سوراخت بیرون ........................ نمی خوای مهمون
.
یواش موشه اومد بیرون ....................... یه نگاهی کرد به خرگوش
دید که گوشاش درازه ..................... دهنش بازه
.
شاید می خواد بخوردم ...................... یا با خودش ببردم
پس می رم پیش مامانم ...................... آنجا می مانم.
.
مادر موشه عاقل بود......................... زنی با هوش و کامل بود
یه نگاهی کرد به خرگوش ................... گفت ای بچه جون!
نترس مامان این مهمونه .............. خیلی خوب و مهربونه
پس برو پیشش سلام کن ................... بیارش خونه
منبع: سایت آکاایران