حسنی ما یه بره داشت
بره شو خیلی دوست می داشت
برهء چاق توپولی، زبر و زرنگ و توقولی
دس کوچولو، پا کوچولو، پشم تنش کرک هلو
خودش سفید سمش سیا، سرو کاکلش رنگ حنا
بچه های اینور ده، اونور ده، پایین ده، بالای ده
همگی باهاش دوست بودن
صبح که میشد از خونه در می اومدن
دورو برش جمع می شدن، پشمهاشو شونه می زدن
به گردنش النگ دولنگ، گل و گیله های رنگارنگ.
حسنی ما
سینه ش جلو. سرش بالا، قدم می زد تو کوچه ها، نگاه می کرد به بچه ها
یه روز بهار
باباش اومد تو بیشه زار
داد زد : آهای حسن بیا کجایی بابا؟
بره تو بیار ، خودتم بیا.
قیچی تیز
پشم سفید
بره رو گرفت، پشمهاشو چید
برهء چاق توپولی، زبر و زرنگ و توقولی
شد جوجهء پرکنده
همگی زدن به خنده
پیشیه می گفت :
- تو بره ای یا بچه موش لخت راه نرو، یه چیزی بپوش
حسنی ما ،
شونه ش بالا،
سرش پایین
قدم می زد تو کوچه ها
نگاه می کرد روی زمین.
ریسید و تابید و کلاف کرد
شست و تمیز و صاف کرد
منظم و مرتب
پیچید توی چادر شب
ننهء حسن
دوون دوون
از خونه شون اومد بیرون
پشمها رو بسته بسته کرد
سفید و گلی دو دسته کرد
یه جفت میل و یه مشت کلاف
حالا نباف و کی بباف
ننهء حسن
سرتاسر تابستون
نشسته بود تو ایوون
بی گفتگو، بی های و هو
برای حسن لباس می بافت
فصل زمستون که رسید بارون اومد، برف بارید،
حسنی ما، لباسو پوشید خرامون و خرامون اومد میون میدون
حیوونا شاد و خندون
خانومی گفت :
لباس حسن عالی شده قشنگتر از قالی شده
پیشیه می گفت :
لباس حسن قشنگه مثل پوست پلنگه
ببعی می گفت :
بع، سرده هوا، نع.
اما حسن، لباس به تن، خنده بلب
شونه شو داده بود عقب
میون برف و بارون قدم می زد تو میدون
باباش بهش نیگا می کرد
دود چپق هوا می کرد
ننه ش می گفت :
ننه حسنی ماشالا
چشم نخوری ایشالا.
منبع: سایت آکاایران